شنبه 13 تير 1394
كوچه كوچه تنهايي ام را روي دستان خزان زدم قسمت ميكنم تكه ايي به درخت چنار عريان تازيان خورده از شلاق هاي سرد پاييز اندكي به ديوار فروريخته در هياهو زمان كه هماره حسرت استواري گذشته اش ميخورد قسمتي به برگ هاي خوشكيده كه رمقي به تن ندارد و مابقي را به...
تا كي به اين سو و آن سو بگريزيم و از چه رو من وحشت زده ام در پي چيستم يا كيستم چشمانم را ميگشايم من هستم و سجاده و اشك و اميد معبودم...
يا رب العالمين ادركني...
نظرات شما عزیزان:
نويسنده : مریم